- صبر کن، تند مرو من پر از افسوسم
حیف باشد که در این سِحر سَحر، ندهی فانوسم
صبر کن، آهسته، دیو شب کرده کمین
بروی من به که نالم آنگاه؟! سیب افتاده زمین
صبر کن آه هنوز، می کشم بار گناه
تو رحیمی دانم، من به دنبال نگاه
ناگهان از اطراف می رسد آوایی
مثل اینکه دارد از دلم آگاهی
- بس کن این حرف و حدیث، تو که خود می دانی
باز از پس فردا، می شوی زندانی!
- رام کن نفسم را، بزنش ننگین است
هیچ کوتاه نیا، جرم او سنگین است
پای من در بند و دست تو بخشنده
نه، نبخش. انصاف است؟ این نشاید بنده!
نویسنده » . ساعت 5:0 عصر روز دوشنبه 86 آبان 7
نظرات شما ()